قصه کودکانه ملانصرالدین و کیسه گندم
قصه کودکانه ملانصرالدین و کیسه گندم حکاین ملا است که کیسه بزرگ گندمی خریده اما برای اینکه به خرش فشار نیاید آن را به روش خودش حمل میکند و . . .
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه ملانصرالدین و کیسه گندم
یه روز ملانصرالدین به بازار رفت و یه کیسه بزرگ گندم خرید.
خر که کیسه گندم رو دید اخم کرد. ملانصرالدین دلش به حال خرش سوخت؛
و کمی فکر کرد. ملا توی ذهناش چندین راه رو امتحان کرد که چیکار کنه تا به خرش فشار نیاد.
دست آخر کیسه را روی دوش خودش گرفت و سوار خر شد.
کیسه خیلی سنگین بود. آنقدر که ملا زیر کیسه خم شده بود.
در بین راه دوستی از ملا پرسید:
ملا جان چرا کیسه را گذاشتی روی پشت خودت؟
چرا آنرا پشت خر نمیگذاری؟
ملا گفت:
این خر بیچاره چه گناهی کرده که باید هم مرا پشت خود سوار کند هم این کیسه سنگین را؟!
من آدمی نیستم که ظالم باشم. همین که خودم سوار الاغ شدم بس است.
من خودم کیسه را نگه میدارم تا بیشتر از این به خرم فشار نیاید.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا