قصه کودکانه یکبار یک خونه بود
قصه کودکانه یکبار یک خانه بود در باره یک خانه بزرگ است که حیوانات مختلفی به همراه یک غول بزرگ در آن زندگی میکنند و اتفاقی که در آن خانه میافتد درسی به همه حیوانات میدهد.
سلام سلام آی بچههای مهربون
کوچولوهای خوشزبون
امروز هم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدهایم
قصه کودکانه یکبار یک خونه بود
یکبار یک خانه بود. خونه قشنگ و خیلی خیلی بزرگ بود.
خونه عظیمی بود. خیلی بزرگ. اونقدر بزرگ که توی اون سه تا فیل و دوتا زرافه و یه کانگرو و پنج تا قورباغه و یه دونه خروس که قوقولی قوقو میکرد و دهتا مرغ و یک تخممرغ توش زندگی میکردند.
ولی یه چیز دیگه هم توی اون خونه بود. یه غول که چون خیلی بزرگ بود توی باغ زندگی میکرد.روزایی که هوا آفتابی بود و توی اون خورشید توی آسمون میدرخشید آقا غوله غول خیلی خوبی بود.
یه کلاه قرمز میگذاشت روی سرش و گلها رو آب میداد و بعد با بقیه حیوونها کیک شکلاتی میخوردند و میرفتند با هم یه عالمه بازی میکردند.
ولی روزهایی که آسمون پر از ابر بود و بارون میومد آقا غوله بداخلاق میشد.
خیلی بداخلاق و غرغر میکرد. و فیلها و زرافهها و کانگرو و قورباقه و خلاصه خروس و مرغ همه از ترساش دوان دوان بیرون میرفتند و آقا غوله با پاهاش کلاه رو له میکرد و گلها رو لگد مال میکرد. بعد به دنبال اونها توی تمام باغ میدوید.
خلاصه یه روز مثل روزهای دیگه خورشید گرفت و آسمون ابری شد و بارون شروع به ریزش کرد.
کمک!!! کمک!!! همه حیوونها فریاد کشیدند و دوون دوون بیرون رفتند.
حیوونها فریاد میزدند:
هرکسی میتونه خودش رو نجات بده؛ و فرار میکردند.
خب همه نه!!! یه دونه تخممرغ بود که نمیخواست فرار کنه.
آخه اون دیگه یه تخممرغ نبود. حالا دیگه یه چیزی بیشتر از یه تخممرغ بود.
تخممرغ شکسته بود و یک جوجه خوشگل ریزه میزه از توش اومده بود بیرون.
حالا اون یک جوجه کوچیک بود. یه جوجه کوچیک خیلی شجاع.
برای اینکه تا به دنیا اومد، بالای یه سهپایه رفت و گفت:
آقا غوله حق نداره هربار که هوا بارونی میشه و ابری میشه ما رو تعقیب کنه و رو سر ما غرغر کنه.
بقیه حیوونها گفتند:
آفرین. جوجه کوچولو حق داره.
اما چند لحظه بعد همه حیوونها با هم یه کم فکر کردند و گفتند:
ولی آقا غوله خیلی بزرگه. و همه رفتند و جوجه کوچیک ما رو زیر بارون با چترش تنها گذاشتند.
…
ادامه قصه را بشنویم.
قصهگو: رعنا