قصه کودکانه خورجین ملا
قصه کودکانه خورجین ملا حکایت دزدیده شدن خورجین ملا در یک روستایی است که ملا با زرنگی خود، باعث میشود که اهالی روستا خورجین او را پیدا کنند.
سلام سلام آی بچه های مهربون، کوچولوهای خوشزبون
امروزم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم.
قصه کودکانه خورجین ملا
ملانصرالدین داشت به شهری سفر میکرد که به روستای خوش آب و هوایی رسید.
اون از الاغاش پیاده شد تا کمی استراحت کنه.
اما همینکه روی تختی نشست خورجین خرش رو دزدیدند.
ملانصرالدین خشمگین شد و فریاد زد:
زود باشید خورجینم را پیدا کنید وگرنه کاری را میکنم که توی روستای قبلی کردم.
مردم روستا که ترسیده بودند پیش کدخدا رفتند.
کدخدا گفت:
زود زود دزد را پیدا کنید وگرنه این آدم خشن ممکن است برای ما دردسر درست کند.
کدخدا ملا را برد توی قهوه خانه و برایش یک غذای خوشمزه خرید تا سرش را گرم کند.
از آن طرف مردم هم شروع کردند به گشتن.
همه جای روستا را زیر و رو کردند تا اینکه بالاخره دزد را پیدا کردند.
و خورجین ملا را از او پس گرفتند.
مردم که خیالشان راحت شده بود آمدند کنار ملا و گفتند:
خدا را شکر که خورجینتان پیدا شد.
کدخدا گفت:
ای غریبه، خیلی دوست دارم بدانم توی روستای قبلی چه اتفاقی افتاده است.
ملا گفت:
افسار خرم را دزدیدند.
یکی گفت: ای داد بیداد. شما هم برایشان دردسر درست کردید؟
ملا با خونسردی جواب داد:
نه. مجبور شدم یه افسار دیگر بخرم.
خب دوستای خوبم امیدوارم که از این قصه خوشتون اومده باشه
تا یه روز دیگه و یه قصه دیگه خدانگه دار
قصهگو: رعنا