قصه کودکانه یکبار یک ابری بود
قصه کودکانه یکبار یک ابری بود
یکبار یک ابری بود که در آسمان حرکت میکرد مانند قایقهای که در دریا از این طرف به آن طرف شناور بودند؛
و بعضی وقتها به شکل ابر استخوانی و بعضی وقتها به شکل ابر هاپویی در میومدند؛
و موقع عصر وقتی که خورشید سرخ میشد ابرها بصورت یک اژدهای سرخ درخشان در میومدند و …
سلام سلام آی بچههای مهربون کوچولوهای خوش زبون
امروزم با یکی دیگه از قصههای رعنا به خونههای شما اومدیم
قصه کودکانه یکبار یک ابری بود
یکبار یک ابری بود که در آسمان حرکت میکرد مانند قایقهای که در دریا از این طرف به آن طرف شناور بودند؛
و بعضی وقتها به شکل ابر استخوانی و بعضی وقتها به شکل ابر هاپویی در میومدند؛
و موقع عصر وقتی که خورشید سرخ میشد ابرها بصورت یک اژدهای سرخ درخشان در میومدند.
یک روز اون ابر، ابر دیگهای رو و بعد هم دو تا ابر دیگر رو دید و بعد پنج تا ابر دیگه بعد هم خیلی ابرهای زیاد دیگهای که این طرف به اون طرف حرکت میکردند.
ابرها انقدر زیاد بودند که به نظر گلهای گوسفند در حال پرواز میومدند.
دیگه نه خورشید و نه ماه و نه ستارهای دیده میشد.
فقط یک سقف بزرگی از ابرهای خاکستری و چاق در آسمان بود.
خیلی زود آسمان روشن شد و رعد و برق از میان ابرهای رعد و برقی مثل یک تکه آتیش از آسمون رد شد و به درخت خورد.
آسمون با یک رعد و برق لرزید و شروع به باریدن کرد و بارید و بارید.
دونههای بارون از ابرها پایین میریختند و با زمین برخورد میکردند و صدای پلاف میدادند.
قطرات سنگین و خیلی خیس کنندهای بودند.
بعضی از اونها بر روی زمین فرود میامدند و توی زمین فرو میرفتند.
قطرات بارون، برگها و درختان و گاوها و اسبها و حیوانات دیگر رو خیس میکردند.
چالههای کوچیک رو پر از آب میکردند و مرغ و خروسها رو میترسوندند و اردکها و غازها رو خوشحال میکردند.
آخه اردکها و غازها خیلی آب دوست دارند و وقتی برکه آب درست میشه اونها میتوانند درونش بچرخند و شعر بخونند.
بعضی قطرهها بر روی ساختمانها فرود میومدند. روی شیروونی ساختمانها و سقف ساختمانها و آپارتمانهای بلند اون رو خیس میکردند.
گلهای بالکنها رو آب میدادند و در خیابونها جاری میشدند.
و در نهایت هم بر روی چتر عابران پیاده که توی خیابون راه میرفتند میپاشیدند و بارش باران ادامه پیدا میکرد.
باران تا آخر بارید تا وقتی که تمام قطراتی که در ابرها بود بر روی کل زمین ریخت.
سپس باران متوقف شد ماه دوباره در آسمان نمایان شد و ستارهها در آسمان درخشیدند.
…
ادامه داستان را بشنویم.
قصهگو: رعنا